آدمای مث گیلی عادت ندارن زیاد ناراحت بمونن . سری یه چیزی پیدا میکنن و دوباره همون مشنگی میشن که شبیه علی بی غم هاست … اما از دیروز بعد از ظهر حالش بد شده. کلی فک کرده که همه چی خوب میشه، تو حالت عادی حتی فکرش هم گیلی رو خوب میکنه. اما نشده . بعد آشپزی کرده ، برعکس همیشه خوشحال نشده. بعد کنسرت مورد علاقه اش رو دیده . نشده . صب بلند شده افتاب رو دیده، چای با بیسکویت خورده. حتی قصد رفتن به خونه دایی وسطی‌اش رو داره اما یه چیزی پهن شده رو دلش نمیگذاره خوشحال باشه. دلش انقدر گرفته که حد نداره. هیچ کدوم از دردهاش هم بیشتر از اونیکی اش فشار نمیاره که بگه برا اونه. شاید برا نبود ترمه اس! نمیدونه. کنفراسش هم خیلی خوب بود! جدی هم تصمیم گرفته بشینه سر ترجمه که خوب از اون تصمیم های بود که خیلی تصمیمه و انرژی بخش.
نمیدونه یه چیزی افتاده روش، یه بار منفی شدید دورش رو گرفته، قشنگ حس میکنم یه چیزی غیر عادیه چون گیلی اینطوری نیست که همش غمگین باشه و حتی یک لحظه هم چیزی شادنش نکنه. در نظر گیلی دنیا با همه بدیش بازم جای خوبیه…. حتی اگه کلی خبر بد بهش داده باشن و یه ساعت گریه کرده باشه بازم دنیا جای خوبیه … گیلی باید بره فلوکستین بخوره …۲۰ اش رو بخوره … درمان های شناختی رفتاری و فلان و فلان امروز روش اثر نداره ! باید دارو درمانی کنه…
با اینکه به انرژی مثبت اعتقادی نداره اما الان حس میکنم انرژی منفی خفتش کرده. لطفا یه چیزی بفرستید که کمکش کنه از این حال در بیاد. چون تراپی اش هست بهتون میگه … گیلی عادت نداره غمگین بمونه، گیلی عادت نداره با دیدن چای و افتاب شاد نشه . گیلی نمیتونه از زندگی لذت نبره. گیلی شش میلیون و نهصد چک داره. کلی برنامه هدفمند داره. میخواد بره از دانشگاه نامه بگیره برا اینترنت ۲۵۶ یا بیشتر. گیلی خیلی کارها داره … اما این گیلی، این گیلی که از دیروز دارم می بینمش داره از غصه دق میکنه… گیلی با وجود دردای خودش باز می تونه شاد باشه. اما وقتی درد عزیزانش رو میشنوه شادی کردن رو از یاد میبره …